خولی!!!

سر پشت پنجره
خولی به خانه مرد ثروتمندی رفت تا برای فقرا صدقه ای از او بگیرد.
کلفت پیری در را باز کرد.
خولی گفت: بگو خولی آمده تا برای فقرا صدقه جمع کند.
کلفت به داخل خانه رفت و چند دقیقه بعد برگشت.
اربابم در خانه نیست.
پس با این که به فقرا کمک نمی کند، توصیه ای برایش دارم: به او بگو دفعه بعدکه در خانه نیست، سرش را پشت پنجره جا نگذارد- آدم فکر می کند دارد دروغ می گوید!"
برچسبها: خولی!!!, لطايف , حكايت زيبا , لطيفه , متن زيبا , به باد تو , وبلاگ به ياد تو ,